• وبلاگ : لوح دل ...
  • يادداشت : در مكتب عرشيان
  • نظرات : 4 خصوصي ، 5 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام ايليا

    مطلب تو رو كه مي خوندم ياد زمان جنگ افتادم من زمان دانشجويي مدتها توي بيمارستانهاي مختلف كار كردم يادمه بيمارستان جرجاني تعطيل بود ولي بعلت زياد بودن مجروح ها تحت عنوان نقاهتگاه نژاد فلاح راه اندازي شد مدتي آنجا كار ميكردم وخاطرات زيادي ازش برام مونده

    ولي شوخي جبهه تو رو كه ديدم يادم افتاد

    يه پسرمحصل سال دو دبيرستاني بود كه اهل اصفهان بود كه دو پاش رو از دست داده بود وتمام تنش پر از تركش بود انگشتهاي دستاش هم چندتا از بين رفته بود ولي نميدوني چه روحيه اي داشت يادم هر وقت ميرفتيم برا پانسمانش با خنده مي گفت دكتر بعد از اين ،مواظب باش من اين چند تا انگشت ديگه رو برا خنثي كردن نياز دارم يه وقت خنثي نشه با اين پانسمان ميدوني هر وقت مي ديدمش نمي تونستم جلوي اشك ها رو بگيرم برا همين اكثر اوقات خواهش مي كردم يكي ديگه بره .....

    خدايا نميدونم چي بگم

    ببخش ايليا ....