- به به ... سلام آقا آرش ... چه عجب بلاخره ما چشممون به جمال شما روشن شد ، پیدات نیست ، تحویل نمی گیری .
- والا چه عرض کنم ... ؟
- یعنی چی چه عرض کنم ؟! ملت رو سر کار گذاشتی بعدم میگی چه عرض کنم ؟!! جمعه خیلی منتظرت بودم چرا هیئت نیومدی ؟ اصلاً من هیچی میدونی قندونا چقدر انتظارتو کشیدن !!؟ بدون تو قندا خیلی تلخ شده بودن ! دِههِ ... این قیافه عبوس چیه به خودت گرفتی ؟ ببینم مشکلی پیش اومده ؟
- راستش من اومدم ولی بیرونم کردن .
- بیرونت کردن !!!!!!؟؟؟؟؟ یعنی چی اونوقت ؟
- هیچی ... آقا محسن برگشت و گفت برو بیرون هر وقت آدم شدی برگرد .
- شوخی می کنی ...
- شوخی کدومه ، خیلی راحت جلو همه گفت برو هر وقت آدم شدی برگرد ( بعد از چند لحظه مکث ) آخه برم کجا آدم شم ؟ تو کوچه ، خیابون ، پارک ، پارتی ، کافی شاپ ، کافی نت یا زیر خیمه امام حسین ؟! به من میگن برو آدم شو ولی خودشون فرصت آدم شدن رو از من میگیرن ، آخه این انصافه ایلیا ؟!
- ببخشی آرش جان من ساعت 2 کلاس دارم دیگه داره دیرم میشه ، انشاالله بعدا در موردش صحبت میکنیم ...
و با این بهونه از نگاه های پر معنا و سؤال های بی جواب آرش فرار کردم چون دیگه تاب تحمل نگاهشو نداشتم ، هر کدوم از سوالهایی که می پرسید مثل پتک رو سرم فرود میومد « آخه برم کجا آدم شم ؟ تو کوچه ، خیابون ، پارک ، پارتی ، کافی شاپ ، کافی نت یا زیر خیمه امام حسین ؟! به من میگن برو آدم شو ولی خودشون فرصت آدم شدن رو از من میگیرن ، آخه این انصافه ایلیا ؟! »
----------------------------------------------
خدا رحمت کنه حاج رضا رو ( حاج رضا مسئول سابق هیئت بود که چند وقت پیش فوت کرد ) در جواب کسانی که مرتب بهش می گفتن :"حاجی این جوونا رو از هیئت بیرون کن ، سر و وضعشون اصلاً مناسب نیست ، آبروی هیئت و بقیه رو بردن" می گفت : "مجلس ، مجلس اما حسینه ، صاحب خونه هم خود اربابه ، من چی کارم که مهمونای ارباب رو از مجلسش بیرون کنم ؟"
-------------------------------------------------------
16 ماه پیش بود که به لطف ارباب راهی حرمش شدم . از وصف سرزمین عشق و حرم یار و وصف الحال خودم می گذرم ...
شب آخر بود ، برای وداع راهی حرم آقا شدم جلوی حرم چشمم به جوونی افتاد که داشت از حرم خارج می شد . اصلاً اصلاً اصلاً ظاهر مناسبی نداشت ، یه لحظه تو دلم گفتم آقا قربونت برم چه کسایی رو می طلبی . میتونی حدس بزنی چی شد ؟ درهای حرم رو بستن . می گفتن به دلیل مسائل امنیتی امشب درهای حرم باید بسته باشه ، می گفتن درها بعد از طلوع آفتاب باز میشه در حالی که قرار بود کاروان ما بعد از نماز صبح به سمت ایران حرکت کنه .
با بسته شدن درهای حرم انگار تموم درهای عالم به روی من بسته شد . درمونده شده بودم . وای بر من ، آقا منو راه نداد تو حرمش . نمی دونم چه طور اما رفتم و یه گوشه از بین الحرمین نشستم ، یه مرتبه دیدم همون جوونی که من داشتم تو دلم غیبتشو میکردم اومد و کنار من نشست و شروع به خوندن کرد : امام حسین ، شرمنده مرا کردی / از بس که کَرَم کردی / تو عبد گدای خود / راهی حرم کردی ....
خلاصه اینکه تا نزدیکی های صبح می خوند و منم با صدای او زار میزدم . یک ساعتی تا اذان مونده بود و من باید کم کم آماده رفتن میشدم . تصمیم گرفتم قضیه رو به اون جوون بگم و ازش طلب حلالیت کنم . همین کار رو کردم او هم با روی گشاده پذیرفت . رو به حرم کردم که سلامی به آقا بدم که یک دفعه دیدم توسط خدام درهای حرم باز شد .
یا علی مددی