ساعت 8 صبح 27 خرداد :
جمعیت ایستاده بودند .
او هم گوشه ای ایستاده بود و ...
و با دستی که نداشت جلب توجه می کرد .
با چشمانی که نگرانی در آنها موج می زد به اطراف می نگریست .
منتظر بود ... منتظر حضور ... منتظر حماسه
زیر لب کلماتی زمزمه می کرد . شاید نجوا می کرد . شاید دعا می کرد ...
ساعت 9 صبح 27 خرداد :
جمعیت بیشتر شده بود .
با نگاهی سرشار از شادی به مردم خیره شده و هر از چند گاهی چشم به آسمان دوخته و می گفت :
الهی شکر
.
الهی شکر
.
الهی شکر
ساعت 10 صبح 27 خرداد :
جمعیت منتظر بیشتر و بیشتر شده بود .
برق قطرات اشکی که از چشمانش جاری شده و بر گونه اش می غلتید تماشایی بود .
اشک شوق ، اشک شادی ، اشک شکر .
جلو رفتم که ...
بر زمین نشت و سجده کرد ، سجده شکر
و وقتی که بلند شد من عکس شهید همت را در دستش دیدم که لبخند میزد .
.
الهی شکر
یا علی مددی