روزاي اول بود.
كلاس ها تازه برگزار شده بود.
كلاس برنامه نويسيمون راس ساعت 12 تشكيل ميشد.
موقع اذان.
ايليا و دوستاش جلسه هاي اول با تاخير 15 دقيقه اي سر كلاس حاضر ميشدن.
يه روز بعد از اينكه وارد كلاس شدن استاد بهشون گفت: از اين به بعد، بعد از من كسي اجازه نداره وارد كلاس بشه!
ايليا خيلي محترمانه جواب داد: ببخشيد استاد ما ميتونيم به خاطر نمازمون با تاخير 15 دقيقه اي سر كلاس حاضر شيم ولي خوشبختانه نميتونيم نمازمونو به خاطر كلاس يك ساعت و نيم به تاخير بندازيم.
استاد گفت: من هم نميتونم بي نظمي رو تحمل كنم. تكليف چيه؟
ايليا جواب داد: فكر ميكنم سه را داشته باشيم. اول اينكه شما لطف كنيد و چند هفته كلاس رو يك ربع ديرتر برگزار كنيد. دوم اينكه شما كلاس رو طبق معمول برگزار كنيد و تاخير يك ربعه ي مارو چند هفته تحمل كنيد. سوم هم اينكه شما هيچ كدوم از اين دو مورد رو نپذيريد و ما بريم حذف كنيم.
استاد جواب داد: فعلا بنشينيد تا بعد...
و آخر كلاس رو به بچه ها گفت: از جلسه بعد تا چند هفته كلاس ساعت 12:15 تشكيل ميشه.
روحت شاد