• وبلاگ : لوح دل ...
  • يادداشت : شهيد ايليا...
  • نظرات : 12 خصوصي ، 315 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + نيما 

    روزاي اول بود.

    كلاس ها تازه برگزار شده بود.

    كلاس برنامه نويسيمون راس ساعت 12 تشكيل ميشد.

    موقع اذان.

    ايليا و دوستاش جلسه هاي اول با تاخير 15 دقيقه اي سر كلاس حاضر ميشدن.

    يه روز بعد از اينكه وارد كلاس شدن استاد بهشون گفت: از اين به بعد، بعد از من كسي اجازه نداره وارد كلاس بشه!

    ايليا خيلي محترمانه جواب داد: ببخشيد استاد ما ميتونيم به خاطر نمازمون با تاخير 15 دقيقه اي سر كلاس حاضر شيم ولي خوشبختانه نميتونيم نمازمونو به خاطر كلاس يك ساعت و نيم به تاخير بندازيم.

    استاد گفت: من هم نميتونم بي نظمي رو تحمل كنم. تكليف چيه؟

    ايليا جواب داد: فكر ميكنم سه را داشته باشيم. اول اينكه شما لطف كنيد و چند هفته كلاس رو يك ربع ديرتر برگزار كنيد. دوم اينكه شما كلاس رو طبق معمول برگزار كنيد و تاخير يك ربعه ي مارو چند هفته تحمل كنيد. سوم هم اينكه شما هيچ كدوم از اين دو مورد رو نپذيريد و ما بريم حذف كنيم.

    استاد جواب داد: فعلا بنشينيد تا بعد...

    و آخر كلاس رو به بچه ها گفت: از جلسه بعد تا چند هفته كلاس ساعت 12:15 تشكيل ميشه.

    روحت شاد