هديه به روح پاك امير المومنين و نوكرش ايليا
يك شبي بر جرگه مستان قدم برداشتم
تا كه شايد هم دلي پيدا كنم درد دل با او كنم
داشتم پرسه زنان ميرفتم
تا كه انگار كسي برد مرا
سوي يك خانه
بنام ايليا
سر در خانه سياهيست
چه كسي مرده در اين خانه
اه انگار كه اين خانه عزا دارشده
عده اي جمع شدند تسليت ميگويند
در فراغش جملگي نالانند
با خودم گفتم
پرس و جوئي بكنم
مگر او كيست
چه كرده
كه همه ياد به نيكيش كنند
تا كه از قصه خبر دار شدم....
واي بر من
من هميشه افتخارم اين بود كه زطفلي ريزه خوار حيدرم
ليك حالا
قبطه خواهم خورد
بر اين پر گشوده تا به عرش
اوكه تازه باده را ساقي به دستش داده بود
انچنان مجذوب ان مي گشته بود
تا به او بال پريدن دادن و پرواز كرد
واي بر من
من هنوز اندر خيال يك پرم
خوش به حالت اي رفيق
خوب پرواز نمودي تا به عرش
همره دلدار خويش
خوب ميدانم كجائي اي رفيق
وقت ديدار كه شد ياد ماهم باش
انجا وعده ديدار ماست
حرف اخر ايليا
روح پاكت با امير المومنين محشور باد
تقديم به رفيقي كه نديده مجذوبش شدم
براي شادي روحش فاتحه مع الصلوات