سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و در گفتار دیگرى که از این مقوله است فرمود : ] از مردمان کسى است که کار زشت را ناپسند مى‏شمارد و به دست و زبان و دل خود آن را خوش نمى‏دارد ، چنین کسى خصلتهاى نیک را به کمال رسانیده ، و از آنان کسى است که به زبان و دل خود انکار کند و دست به کار نبرد ، چنین کسى دو خصلت از خصلتهاى نیک را گرفته و خصلتى را تباه ساخته ، و از آنان کسى است که منکر را به دل زشت مى‏دارد و به دست و زبان خود بر آن انکار نیارد ، چنین کس دو خصلت را که شریف‏تر است ضایع ساخته و به یک خصلت پرداخته ، و از آنان کسى است که منکر را باز ندارد به دست و دل و زبان ، چنین کس مرده‏اى است میان زندگان ، و همه کارهاى نیک و جهاد در راه خدا برابر امر به معروف و نهى از منکر ، چون دمیدنى است به دریاى پر موج پهناور . و همانا امر به معروف و نهى از منکر نه اجلى را نزدیک کنند و نه از مقدار روزى بکاهند و فاضلتر از همه اینها سخن عدالت است که پیش روى حاکمى ستمکار گویند . [نهج البلاغه]

 

از نسل سوم به نسل اول ،الو... الو... نسل اول صدا مفهومه ؟! - لوح دل ...

ایلیا :: 83/12/25:: 8:39 صبح


این هم از اون نامه ای که قولشو داده بودم البته یکی از اون دو تا نامه .
لازم می دونم قبلش یادآوری کنم که این نامه رو من ننوشتم و هیچ نشونی هم از نویسنده نامه ندارم .

---------------------------------------------------

من کى باید شما را بشناسم؟
گاهى، ذهن آدم آنقدر پر مى شود که هر راهى را براى تخلیه آن قبول مى کند. ذهن من هم امروز پر از دغدغه و علامت سؤال شده آنقدر پر که فکر مى کنم فقط نوشتن، آرام کننده اش باشد. به همین خاطر مى نویسم. آن هم براى شمایى که هیچ نام و نشانى از هیچکدام تان ندارم و فقط نامتان را شنیده ام! جانباز، آزاده، رزمنده بسیجى، و... شما هم مرا نمى شناسید. اما براى معرفى من یک نشانه کافى است: اینکه من کسى هستم شبیه تمام جوان هایى که هر روز در خیابان مى بیند. کار هر روزم رفتن به سینما، خیابان گردى، وب گردى، ساعت ها نشستن پاى رایانه و اینترنت و چت کردن و رفیق بازى و هزار نوع وقت گذرانى دیگر است . اما یک هفته پیش، در خیابان تابلویى دیدم که تمام فکر و ذهنم را مشغول خودش کرده و دستم رابه این نوشتن واداشته. تابلویى که رویش تصویر چند جوان کشیده شده بود. دست هایشان را دور گردن هم حلقه کرده بودند و سفیدى دندان هایشان از شدّت خنده، چشم آدم را زوم مى کرد. نمى دانم چرا ولى یک لحظه احساس کردم چه قدر خنده هایشان از ته دل است. به یاد خنده هاى مصنوعى خودم و دوستانم افتادم. وقتى که صداى ضبط را تا آخر زیاد مى کنیم و صداى صوت و کف و قهقهه مان زمین و زمان را به هم مى رساند. داشتم از تابلو مى گفتم. قیافه و سر و وضع آن جوان ها خیلى با ما امروزى ها فرق داشت. روى سرشان به جاى موهاى بلند و ژل مالیده، کلاه فلزى بود و روى پیشانى هایشان پارچه اى سرخ و سبز، اطرافشان هم نه از ساختمان خبرى بود و نه از ماشین هاى رنگ و وارنگ، همه تصویر را خاک گرفته بود! حتى خودشان هم روى خاک نشسته بودند
!
از فاصله اى که میان خودم و آنها که موقع رفتنشان هم سن و سال من بودند مى دیدم، حسابى شرمنده شدم و متعجب. بیشتر که فکر کردم، یادم آمد از آن روزى که به یاد دارم، ما را نسل سوم خطاب کرده اند; یعنى من از نسلى متفاوت هستم و فاصله زیادى با بزرگ ترهایم دارم . یادم آمد که مرا به همین بهانه از کسانى که روزى مثل من جوان بودند و جوانى شان را هم براى نشاط جوانى امروز من داده اند، دور کرده اند. یادم آمد که من تاریخ خوانده ام. درسى که در آن باید از گذشتگان وطنم، درس زندگى مى آموختم. اما در هیچ جاى آن نامى از شما ندیدم. در هیچ واحد آموزشى و هیچ کتاب درسى به من از شما نگفته بودند . در مدرسه حتى اگر هفته بسیج و سالگرد شهادتى بود، فقط برایم سرود خواندند و مقاله . من از سرود و مقاله و شعر، چه چیزى را باید درباره شما مى فهمیدم؟

نمى دانم تا چه حد قبول دارید، اما من دست پرورده زمانه اى هستم که با زمان شما خیلى فرق دارد . زمان شما هم اگر شیپور جنگ به صدا در نمى آمد و اگر دوست ها و بزرگ ترهایتان به سمت جبهه نمى رفتند و اگر جبهه رفتن و به قول معروف بچه مثبت بودن دستمایه مسخره کردن دوستانتان مى شد، از کجا معلوم که مثل دیروز شما نباشم؟ آن روز عده اى به مرزهاى کشور شما تجاوز کرده بودند و این عده مشخص است که چیزى جز دشمن نمى توانند باشند . پس راحت مى توانستید آنها را بشناسید و در مقابلشان جبهه بگیرید. اما امروز، همه در لباس دوست جلوى چشمان من ظاهر مى شوند. من چه طور باید دشمنم را بشناسم؟ امروز که فلسطین و عراق و افغانستان، به عنوان کشورى مسلمان در بند رژیم اسرائیل و آمریکا هستند، من خوب مى فهمم که آمریکا و اسرائیل و انگلیس دشمن منند. باور کن که از آنها متنفرم و مى دانم که تمام کشورم با من هم رآیند. اما من لباسم را از کشور خودم مى خرم. به سبک جوانان کشور خودم لباس مى پوشم
.
سینماهاى کشور خودم را مى روم و از هنرپیشه ها و خوانندهاى کشور خودم الگو مى گیرم. من حتى نوارى را که گوش مى دهم، مجوز وزارت فرهنگ و ارشاد کشورم روى آن خورده، باز هم پشت به فرهنگ خودم کرده ام؟ اگر دشمن از این طریق با من رفیق شده گناه من چیست و تکلیفم چى؟

چرا شما که شاید خیلى بهتر از من فرهنگ واقعى مان را مى شناسید، برایم هیچ کارى نکرده اید؟ من فکر مى کنم شما منتظرید که ما براى شنیدن حرف هایتان بیاییم. اگر این طور است کاملا در اشتباهید و در حق ما بى انصافى کرده اید. چون من، خودم را سیبل تیرهاى تمام گروه ها و آدم ها با فکر و عقاید مختلف مى بینم که انگار هر کدام وظیفه خودشان مى دانند تیرى به سویم رها کنند و بخشى از وجود و اندیشه ام را به نام خودشان درآورند. چرا شما حتى از پرتاب یک تیر هم دریغ مى کنید؟ چرا حتى یک بار دست مرا نگرفتید و گذشته را نشانم ندادید؟ باور کن دست مرا گرفته اند و به هر سویى مى برند اولین بار، من سیگار نخریدم. آن را خریدند و به دستم دادند. دنبال هیچ فلیم و CD اى نرفتم. آن را دو دستى و با هزار فریب توى کیفم گذاشتند
.
دنبال هیچ آدمى نرفتم، با من رفیق شدند و پایم رابه انواع مجالس باز کردند.من چشمانم را باز کرده بودم تا دنیایى را که خداوند براى دیدن ولذت بردن خلق کرده، ببینم اما چشمم هر روز پسرانى را دید که عشقشان مو بلند کردن و دختر بازى و وقت گذرانى بود و دخترانى را دیدم که هر روز خودشان را به رنگى در مى آوردند، چنان که از تنگى لباس هایشان، نمى توانند راه بروند. چشانم که باز بود، تصاویر رنگ و وارنگى به دستم دادند تا اینکه مدتى بعد چشمم به تمام این تصاویر عادت کرد و همه شان برایم معمولى شد. تو اینها را باور مى کنى؟ اگر باور کردى باید به حق بدهى که از تو گلایه کنم که چرا حتى یک بار به سمت من نیامدى؟ دستم را نگرفتى و به هیچ مجلسى نبردى؟ چرا حتى یک بار برایم از رفقایتان نگفتید؟ شاید تمام حرف هاى شما باید مثل رازى در دلتان بماند! من فکر مى کنم مجالس شما همیشه محرمانه است; یعنى فقط با دوستانت که رفته اند خلوت مى کنى و حتى جایى براى درد دل کردن، با دختر و پسر خودت باقى نمى گذارى، چه رسد به جوانان دیگر. این حرف ها را به این خاطر مى زنم که وقتى بعضى دخترها و پسرهاى شما را مى بینم، از شنیدن اینکه فرزند یک جانباز یا آزاده اند، تعجب مى کنم. بعضى از آنها با من و دوستانم که پدرانمان در آن موقع اصلا به فکر جنگ نبودند و فقط به کارشان مشغول بودند، هیچ فرقى ندارند. انگار هیچ حرفى از پدرانشان نشنیده اند
.
دنیاى امروز ما، براى حرف زدن و القاى افکار به دیگران، از شیوه هاى نوینى

استفاده مى کند و آن را به راحتى در اختیار همه قرار مى دهد. اما شما هیچ وقت از این همه جذابیت هاى دنیاى مدرن، براى ماندگار کردن حرف هایتان استفاده نکردید. وقتى فرهنگ غرب در اوج دلربایى، در سینه من رسوخ کرد، شما هنوز دنبال شیوه هاى قدیمى براى رساندن فرهنگ اصیل من به خودم بودید! وقتى دنیاى غرب، تمام هویتش، تمام فساد و اندیشه اش را تنها با یک CONNECT کردن و اتصال به اینترنت در اختیار من مى گذارد، شما چرا هیچ راه ساده اى براى شناخت خودتان پیش رویم نمى گذارید؟ من کى و چه طور باید شما را بشناسم؟ چرا وقتى که فیلم هاى سینمایى و سریال هاى تلویزنى، به بهانه شناسایى شما به نسل جدید، تمام گذشته تان را روزهاى حماسه سازى و همرزمانتان را به بازى گرفتند، هیچ اعتراضى نکردید؟ چرا وقتى در خوش رکاب اوج ترس یک ایرانى براى رفتن به جبهه و دفاع از میهنش را به خرمن ها خنده به خورد ما جوان ها دادند،هیچ صدایى از هیچ کسى نباید بلند نشد؟ من چه طور باید شما را مى شناختم؟ در میان آن همه خنده، من و هم نسلانم حق داشتیم که فکر کنیم تمام ایرانى ها به زور به جبهه رفته اند؟ چرا آن روز که در لیلى با من است تمام نذر و نیاز خنده آور یک ایرانى را در رهایى از خط مقدم نشان دادند و تمام عکاس ها را زیر سؤال بردند. فکر این را نکردید که شاید تمام جوان هایى که فیلم را دیدند، باور کنند که تمام تصاویرى که از شما مانده، حاصل عکاسى کسانى است که از دفاع مقدس شما بیزار بودند؟
آن چیزهایى که فیلم هاى جنگى ما نشان مى دهند، اگر واقعیت است چه طور مى شود با آنها پیروز شد و اگر دروغ است چرا شما سعى نکردید واقعیت هایى را که دیده بودید، جایگزین کنید؟
باز هم به من این حق را نمى دهید که با فرهنگ جبهه و مرام جوان هاى دیروز وطنم بیگانه باشم؟ من هیچ فیلمى را به یاد ندارم که در آن رنج هاى یک جانباز، یک مادر شهید و پدر شهید فرزند و همسر جانباز، سال ها بى پدرى یک فرزند آزاده و یا درد یتیمى یک فرزند شهید را حس کرده باشم
.
من آنقدرها هم بى انصاف نیستم که تمام اینها را به دوش شما بیندازم . مى دانم که تمام این کارها متولى مى خواهد. اما مى خواهم بدانم اگر کسى پیدا نشد که تمام این کارها را انجام دهد، شما هم باید دست روى دست بگذارید و مثل دیگران فقط همه چیز را ببینید؟

مى دانم که شاید با دیدن ایران امروز، شما دردتان بیشتر هم شود. چرا که میان آنچه مى خواستید و آنچه مى بینید فاصله زیادى است. آن ایرانى که شما برایش دست و پا و سلامتى اش را دادید، ایرانى نیست که در آن هنرپیشه هاى سینما و خواننده ها را دخترکان و پسرکان دو سه ساله هم بشناسند، اما از نام دوستان شما فقط تابلوهاى کوچه ها و خیابان ها بهره ببرند
.
اینها را همه مى دانند. اما شما باید معین کنید که این همه فاصله میان نسل ما سومى ها و شما را چه کسى ایجاد کرده؟ باید جواب بدهید که چرا خودتان را به من نشناسانده اید؟

یک نسل سومى

--------------------------------------------------

تا ارسال جواب این نامه ...

یا علی مددی


موضوعات یادداشت

پنج شنبه 103 اردیبهشت 6

ساعت 7:24 عصر


برای تعیین شهر خود روی کادر کلیک نمایید.
اعلام اوقات شرعی براساس ساعت
رایانه‌ی شما می‌باشد.

::درباره‌ی شهید ایلیا::
 

درباره صاحب وبلاگ

 

و آن کس را که در راه خدا کشته شد مرده نپندارید بلکه او زنده‌ی ابدیست ولیکن همه‌ی شما این حقیقت را در نخواهید یافت. (بقره/154)

 

• ...و شهید ایلیا

 

• آخرین یادداشت

 

• ماجرای تولد شهید ایلیا و خواهرش

• مسلمان شدن شهید ایلیا

• دیدار با مقام معظم رهبری

• حج شهید ایلیا

• مزرعه ی آفتابگردان

• ایلیا و امراض!

• یک دست‌نوشته‌

• مسجد محله

 

::تعداد  بازدیدها::

کل بازدیدها : 219394

بازدیدهای امروز : 17

بازدیدهای دیروز : 18

 

::موضوعات وبلاگ::

 

::جستجوی وبلاگ::
:جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

 

::لوگوی دوستان::












 

::لینک دوستان::

انجمن تفکر مبانی
یاران عاشق
دریچه ای به سوی ملکوت
آه عاشقان
فطرس
انتظار سرخ
مجمع وبلاگ نویسان مهدوی
به یاد شهدا
حرفهای من با روح صادقم

 

::آوای آشنا::

::اشتراک::
 

 

::آرشیو::